سپس تحلیلی ارائه داد مبنی بر اینکه به نظر او این افول و اضمحلال و از دست رفتن جایگاه امریکا، به عنوان رهبر بلامنازع جهان چگونه مشاهده می شود:
-”یک فرد قوی که وضعیتی مناسب و ماهیچههایی ستبر داشته باشد قادر است یک بار سنگین را در مسافتی طولانی در سربالایی تپه ای حمل کند. اما اگر آن فرد قدرت خود را از دست بدهد ( مشکلات اقتصادی ) و وزن آن محموله هم به همان اندازه قبل باشد و حتی افزایش هم یافته باشد (دکترین جرج بوش) و مسیر راه هم ناهموار تر شود (ظهور قدرتهای جدید، تروریسم بین المللی، کشورهای ناکام) آن وقت آن فرد قوی و نیرومند قادر به حمل بار در آن سربالایی نخواهد بود و شاید تلوتلو بخورد و حتی پایش لیز هم بخورد. حال فرض کنید این اتفاق درست زمانی رخ بدهد که افرادی چابک تر با باری سبک تر در همان مسیر به او نزدیک شوند و چه بسا از او سبقت هم بگیرند.” به هر روی، من نسبت به آینده امریکا خوش بین بودم. اعتماد من مبتنی بر تجارب و مطالعاتی بود که در طول عمرم در مورد پستی و بلندیهای امریکا در تاریخ داشتم. من ارزیابی کاملا روشنی در مورد مزیتهای مقایسهای امریکا در برابر بقیه جهان داشتم. داراییهای ملتها افزایش و کاهش دارد و مردم همیشه پیش بینی فاجعههایی را می کنند که به زودی بر سرشان هوار خواهد شد. اما من هرگز در مورد امریکا این گونه فکر نکرده ام. ما هر وقت با چالشی روبرو شدیم، چه جنگ و چه رکود اقتصادی یا حتی رقابتهای اقتصادی، مردم امریکا با کار سخت و خلاقیت برای مقابله با آن چالش آماده شده اند. به نظر من این گونه تحلیلهای بدبینانه قدرت مردم امریکا از جمله ظرفیت انعطاف و ابتکار مجدد را دست کم می گیرد. ارتش ما هنوز برترین ارتش جهان بود، اقتصاد ما هنوز بزرگترین اقتصاد بود، نفوذ دیپلماتیک ما هنوز بی رقیب بود، دانشگاههای ما هنوز معیارهای جهانی را تعیین می کردند و ارزشهای ما در مورد آزادی، برابری و فرصتها هنوز مردم زیادی را از سراسر جهان به سرزمین ما می کشاند. ما هرگاه نیاز به حل مسالهای در هر نقطه از جهان داشتیم می توانستیم از دهها دوست و متحدمان درخواست کمک کنیم. به اعتقاد من هرچه قرار بود بر سر امریکا بیاید تا حد زیادی به خود مردم امریکا مربوط می شد و این سرنوشت همیشگی امریکا بوده است. ما فقط باید ابزار خودمان را تیزتر می کردیم و بهترین استفاده را از آنها می بردیم. اما سخن درباره افول امریکا در حقیقت اشاره ای به دامنه چالشهایی بود که فراروی امریکا قرار داشت. من به اندیشههای استیو جابز ۲۶ چشم داشتم و این که باید در مورد نقش وزارت امور خارجه امریکا در قرن بیست و یکم، اندیشه متفاوتی داشت.
وزیران هر چند سال یک بار می آیند و می روند. اما اکثر کارمندان شاغل در وزارت امور خارجه و بنگاه توسعه بین المللی ایالات متحده امریکا۲۷ مدت بیشتری سر کار می مانند. این دو اداره روی هم رفته در سراسر جهان حدود ۷۰ هزار نیرو دارد. اکثریت آنها از کارمندان حرفه ای، خبره و با تجربه اند که در چند دولت مشغول به کار بوده اند. این تعداد اگرچه قابل ملاحظه است اما بسیار کمتر از سه میلیون نفری است که برای وزارت دفاع امریکا کار می کنند. وقتی من وزیر شدم وزارت امور خارجه و بنگاه توسعه با مشکل کم شدن بودجه و افرایش تقاضاها روبرو بودند. آنها انتظار داشتند کسی رهبری آنها را بر عهده گیرد که قهرمان کارهایی که صورت داده بودند، باشد. من می خواستم آن رهبر باشم. برای این منظور باید یک تیم نخبه تشکیل می دادم که ارزشهای مرا قبول داشته باشد و همه توان خود را روی گرفتن نتیجه متمرکز کند. از [خانم] چریل میلز۲۸ دعوت کردم که به عنوان مشاور و رئیس کارکنان دفتر وزیر مشغول به کار شود. ما از دهه ۱۹۹۰ و زمانی با هم دوست شده بودیم که چریل معاون مشاور کاخ سفید بود. خیلی تند تند حرف می زد اما تندتر از آن فکر می کرد. هوش او همچون یک تیغ بُرنده بود، با هر مسالهای که روبرو میشد با سرعت آن را می شکافت و حل می کرد، قلب بزرگی داشت و وفاداریاش بی مرز بود، شخصیتی سنگین و محکم داشت و به شدت به عدالت اجتماعی متعهد بود. چریل بعد از کاخ سفید مسئولیتهای برجستهای در کار حقوقی و مدیریتی بخش خصوصی و در دانشگاه نیویورک۲۹ داشت.
پی نویس:
۲۶-Steve Jobs
27-US Agency for international Development-USAID
28-Cheryl Mills
29-N ew York University-NYU